براي يک قاب خالی

علی زارع
meykade2003@yahoo.com

خاک بر سرت ، بخاطر چند تا .... چشمهاتُ بستي که منو نبيني حتي اگر نبيني مجبوري گوش کني نکبت . من از مشتي هم که هر شب موقع تحويل گاري و کرايش يقه ات را ول نمي کنه هم کنه ترم امشب چي مي خواي به مشتي بگي . دو شب کرايه نگرفته امشب ديگر با پس گردني جوابت رو مي ده . فکر نکني که مي توني با چشم تر کردن و سر پايين انداختن و التماس از زيرش در بري . حقته حالا خودت به درک بيچاره رضا چکار بايد بکند اوسا ش پوس از سرش مي کنه از ترس حتمان همه ناخناش رو مي خوره مي دوني چقدر از دخل پول ور داشتی باباي جواد وقتي که بفهمه که از تو جيبش پول ور داشته حسابي حالشو جا مي آورد . همش تقصير تو-ِ.
رضا حق داشت يادته اون روزي رو که رفتي در دکون وقتي اوساش رفت رفتي و قضيه رو گفتي گفت :«ديوانه شد ی» گفتي نه ببين من صدتومن دارم بقيش هم جور مي شه بعد دستت رو باز کرد و بردي جلو صورتش و گفتي خودم از پشت ويترين اندازه گرفتم از يک وجب هم بلندتر، تازه به جواد هم گفتم اونم بياد سه تايي با هم مي خريمش اون وقت رضا گفت:«جواد پولش کجا بود مي دوني 975 تومن چقدره . نفري پونصدتومن هم بايدبيشتر جَم کنيم . تازه اوسام به من پولي نمي ده پولم رو هر ماه ميده مادرم . به من فقط صد تومن ميده يعني من بايد هر چي پول در مي يارم جمع کنم حتي بستني نخرم» . بعد تو برگشتي گفتي پونصدتومن که نمي شه .جواد گفت نفري 325 تومن بايد جمع کنيم . فقط دو ماه بايد پول جمع کنيم .
رضا گفت :«سه ماه»
- حالا سه ماه ،تو اين سرما کي بستني ميخوره . اصلا مي توني از مامانت بگيري .
مامانم که بِهِم پول نمي ده .
- از اوستات بگير
برو بابا تو هم دلت خوشه.
-بگو قرض بهت بده . اصلا مي توني از دخل قرض کني .بعد کم کم بذاري سر جاش .
يادته رضا از ترس جعبه نوشابه رو انداخت زمين . شانس آورد خالي بود .و الا حسابش با کرام الکاتبين بود . چيه نکنه مي خواي بزني زيرش .« رضا خودش اومد سراغ من» . آره جون خودت ، تو نبودي که يک هفته هر روز مي رفتي در دکون مي گفتي :«مي گن اينقدر بوي خوب مي ده ، قهوه اي مثل شکلات اصلا به نظرم از شکلات درست شده . امروز يکي اومديکي خريد فقط يکي مونده اونم پشت ويترينه ، جلد سبزش رو ديدي مي خوام جلدش رو ببرم خونمون ، يک قاب چوبي قشنگ دارم جلدش رو بذارم توي قاب بذاريم توي تاقچه ، جلدش رو نصف مي کنيم ، نصف من نصف تو ، به جواد هم نمي ديم» حالا رضا الاف بود مثل تو جواد چي ، جواد که هميشه سرش تو کتاب بودشاگرد اول بود شايد از مدرسه اخراجش کنن مثل همين علي که حالا مثل تو گاري دست مي گيره ،جواد که نمي تونه گاري حل بده مردنيه به ظهر نکشيده از حال مي ره ، مثل تو که نيست که هر چي کتک بخوره، فُهش بشنُفه بي خيال باشه مي شينه زمين و مي زنه زير گريه ، مثل همون دفعه که با علي دعواش شده بود بودو تو اومدي کمکش - تو که هميشه نيستي – همون موقع بود که با هم دوست شدين ، مگه نه ؟ آره همون موقع بود نشستين زير چنار سر جاي کفاشه و با هم دو تا شکلاتي رو که علي مي خواست از او بگيره رو خوردين خيلي نا مردي، به نون نمکي که با احمد هم خوردي که خيانت کردي يواشکي پول اون بدبخت رو هم دوزديدي . از بس که تو کارگاه کثافت روده شسته ،هميشه بوي روده مي ده واسه همينه که هميشه پشه ها دورش مي کنن . اصلا شايد از نيش همين پشه ها بميره حالا تو براي اين که بتوني جلدش رو براي خودت برداري به جواد و رضا گفتي باشه ،من صد تومن بيشتر مي دم . رفتي سراغ احمد پولش رو دزديدي آره تو دزدي . فقط اين نيست که ، قفل دخل رو هم تو شکوندي رضا اين رو حتما به اوساش مي گه، مي گه دماغش هم که موقع فرار زمين خورد هم تو زدي شکوندي . چيه ترسيدي اون موقع که قفل دخل رو شکوندي که نمي ترسيدي ؟ با غرور پول رو در آوردي . 175 تومن شمردي و گذاشتي تو جيبت و بقيه رو هم گذاشتي سر جاش . يادته که به سرت زد بقيه اش هم بر داري و يک بليط بگيري و بري باغ ارم وخرمالو بچيني هان ؟ بعد هم با رضا در دکون رو بستي و رفتين دم خونه جواد . تازه صندوق نوشابه ها رو هم که نذاشتين توي دکون . اگر بچه ها با توپه به اون بزنن و شيشه ها رو بشکنن چي ؟ رضا که گفت اونا رو هم بذاريم ، تو چرا گفتي نه ؟ مي ترسيد يکي بياد و اونُ بخره . جواد بيچاره رو هم که نذاشتين بره نونوايي، وسط راه مجبورش کردين با شما بياد . حتما مامانش گوشاش رو مي بره .رفتين تو مغازه ، پول روگذاشتي رو ميزو گفتي:« يه پاکت مر(more )مي خوام » . امروز چند تا دروغ گفتي، به صاحب مغازه هم که گفتي ميخوام براي بابام ، مگه تو بابا داري ؟ تازه همون موقعها هم که هنوز نمرده بود سيگار نمي کشيد بعد هم که سه تايي رفتين تو کوچه اناري زير درخت وايسادين وسيگار روشن کردين تو سه تا پک زدي رضا گفت به ما هم بده گفتي :«هنوز نگرفته بايد خوب روشن بشه تا خوب دود کنه» . رضا هم فهميد که دروغ گفتي .از دهن ودماغت همش دود بيرون مي آومد چشمات هم از دود اشک توش دويده بود . وقتي هم که جواد اولين پک رو زد و به سرفه افتاد سيگارو گرفتي و روتو برگردوندي و چند تا پک زدي فکر کردي من نديدم ؟ وقتي هم اون مرد-ِ ديدتون و گذاشت دنبالتون سيگار روشن رو گذاشتي تو جيبت تا بعداً خودت تنهايي بکشي . حقت بود پات بسوزه . تازه حالا هم به درد نمي خوره چون وقتي خوردي زمين حتماً له شده .
آهاي ، گوش کن نه ،نه ،چشمات رو باز نکن ....
ديدي مرد–ِ همه سيگارا رو با پاکت له کرد حالا چي مي زاري تو قاب ، پاکت له شده اين ديگه شلوار نيست که ننه کتر داغ بگذاره روش ،صاف بشه . خيلي خُب حالا گريه نکن ، شانس آوردي که نينداختنش توي جوب فقط يه کم چروک شده که اون هم مهم نيست به چروکهاي قابش مي آيد . حالا هم چشمات رو باز کن قول مي دم ديگه منو نبيني باز کن با.....

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

33226< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي